نیایش - تمنا
به رندان سرمست آگاه دل که هر گز نرفتند جز راه دل
به مستان افتاده در پای خم به رندان پیمانه پیمای خم
به شام غریبان ،به جام صبوح کز ایشان بودروز وشب را فتوح
که خاکم گل از آب انگور کن هوسهای من آتش طور کن
به خمخانه وحد تم راه ده دل زنده و جان آگاه ده
از آن می که چون ریزمش در سبو برآرد سبو از دل آواز هو
از آن می که چون در دل منزل کند بدن را فروزانتراز دل کند
پریشان دماغیم ساقی کجاست شرابی زشب مانده باقی کجاست
دماغم زمیخانه بوئی شنید حذرکن که دیوانه هوئی شنید
مغنی نوای طرب ساز کن دلم تنگ شد مطرب آواز کن
به میخانه آی و صفا را ببین ببین خویش را و خدا را ببین
تو در حلقه می پرستان در آی که چیزی نبینی به غیر از خدای
الهی به جان خراباتیان کز این محنت هستیم وارهان